هر روز من، روز کودک است
وقتی او هست، نشستن پای تلویزیون از هر جای دیگری بیشتر به بچهها و شاید هم آدم بزرگهایی که وصل میشوند به نوستالژی شیرین گذشتههای بیادماندنیشان، خوش میگذرد.
وقتی او هست، بهار فصل خوب کودکی، رویای دست نیافتنی بچهها نیست. وقتی او هست، «قوطی بگیر و بنشان» با یک عالم شادی در قرق کوچولوهای لپ گلی و دوستداشتنی خانههاست و البته فرصتی تماشایی برای همه آنها که عدد سالهای خوشیشان با سمبل فراموش نشدنی کودکی و نوجوانی نسل ناآرام امروزی، دو رقمی شده است...
همه اینها نشانههای خوبی است تا روز کودک را بهانه کنیم و به دنبال ردپایی تازه، سراغی بگیریم از او، که این روزها غایب بزرگ آینه رنگی و خیالآمیز کودکانههای تلویزیون است.
داریوش فرضیایی اول مرداد 1352 در تهران به دنیا آمده است و دیپلم تجربی دارد. در دانشگاه، گرافیک خوانده و از سال 73 گزارشگر رادیو شده است. در برنامه عصر جمعه با رادیو با خلق تیپهای «ننه بلقیس» و «گل پسر» پشت میز و میکروفن گویندگی نشسته و چندی بعد به دنبال بچگیهایش از برنامههای کودک تلویزیون سردرآورده و گزارشگری و اجرای آیتم کارتونهای درخواستی برنامه ما و شما را در کانال یک سیما عهدهدار شده است. پس از آن، نوروز 78 در برنامه تولیدی همراه با عروسکی به نام «تورنگ»، پورنگ (یعنی نماد رنگها) بچهها شده تا نقاشی یادشان بدهد.
فرضیایی بعد از پورنگ و تورنگ که در 75 قسمت به آنتن سپرده شد از سال 81 با اجرای مسابقه زنده تلفنی پورنگ بالا آمد و موج جدیدی در برنامههای کودک به راهانداخت و طولی نکشید که خودش جذابترین بخش برنامههایش که در طول یک دهه با نامهای قشنگ آسمونی، شبکه کودک پورنگ، عبور موقت، فوق برنامه، بوستان دوستان پورنگ و... به بچهها هدیه داد، گردید.
عمو پورنگ را میتوان به نوعی آغازگر برنامههای خاله و عمومحور سیما دانست؛ برنامههایی که این روزها ناله او را با کپیسازیها و کپیکاریهایشان درآوردهاند.
کمی بیش از یک ساعت گپ و گعده با عموی دلچسبی که به قول بچهها «خدا او را مهربان آفریده است» پیشکش شما خوانندگان خاطره بازی که کودکیتان را عاشقانه مکرر میکنید.
این روزها عموپورنگ را هم میبینید؟
بیشتر از گذشته.
خب عموپورنگ الان کجاست؟
جایی که باید باشد. در دل و ذهن بچهها.
با روزهای دور از بچهها چطور کنار میآیید؟
از بچهها دور نیستم و تا جایی که بتوانم حضوری میبینمشان. حداقل هفتهای چند مرتبه هم از طریق سایتم آنها را از حال و هوایم با خبر میکنم. عموپورنگ و گروهش هیچ وقت سعی نکردهاند رابطهشان را با بچهها قطع کنند اما هرگز هم حاضر نیستند به یکنواختی و تکرار تن دهند. وقتی حرف جدیدی برای گفتن نباشد، نیاز به استراحت و تمرکز احساس میشود و این میسر نیست مگر با فاصله گرفتن از آنتن و گذر زمان. از سوی دیگر وقتی همه کارها تکراری و آینه یکدیگرند باید به دنبال کار نو بود. بنابراین اگر فاصله افتاده به دلیل این است که مشغول تولید کار جدیدی هستیم که بزودی در قالب شبکه نمایش خانگی ارائه خواهد شد.
پس به «دیر آی و شیر آی» معتقدید و غیبتتان موجه است؟
این که بگویم «اگر دیر آمدم شیر آمدم» را ممکن است خیلیها حمل برغرور و خودستایی بدانند منتها معتقدم دیر آی و درست و صادق آی. همه ما اگر کوه هنر هم باشیم بالاخره یک روز تمام میشویم بنابراین هر کسی باید عمر هنریاش را مدیریت کند تا بیشتر و بهتر دوام آورد. اگر میخواهیم فراموش نشویم باید برای تجدید قوا و احیای مجدد به خود و مخاطبان فرصت بدهیم و به بعضی از غیبتها تن بسپاریم زیرا باعث تداوممان میشود. حضور مستمر همه چیز را برای بیننده عادی میکند، اما نبودنهای خودخواسته باعث میشود مخاطب حق انتخاب داشته باشد و تفاوت بین کارها را خیلی ملموس درک کند و به قضاوت بنشیند.
با این حال فکر میکنید تا کی ماندنی باشید؟
من به بازخوردها توجه میکنم. اگر احساس نمایم ذائقه مخاطبم فرق کرده است لزومی نمیبینم با توسل به هر چیزی خودم را جلوی دوربین نگه دارم زیرا خودتحمیلی را بزرگترین خیانت به کار و مخاطبم میدانم. فکر نو و پویایی، پذیرش از سوی مخاطب را به دنبال دارد و دوام یک مجری یا برنامه را تعیین میکند. شاید 2 ماه شاید هم 50 سال، به نوع تجدید قوا، خلاقیت، بکر بودن افکار و کارهای جدیدی که ارائه میشود بستگی دارد.
با همین نگاه برویم سراغ کار جدیدتان. یک دهه عادت کردیم شما را فقط در برنامههای زنده تلویزیون ببینیم. چطور شد یکباره به شبکه نمایش خانگی روی خوش نشان دادید و این تغییر مسیر اتفاق افتاد؟
سوال خوبی است. من بیشتر به ماندگاری فکر میکنم. آثاری که در شبکه نمایش خانگی توزیع میشوند مثل آلبوم عکس میمانند و تا سالها بعد، تداعیگر خاطراتند، اما در برنامه زنده همه اتفاقات به لحظ رخ میدهند و تمام میشوند و امکان برگشت و دوباره دیدن کار وجود ندارد ولی اثری که روی CD یا DVD ثبت میشود را هرچند بار که بخواهی میتوانی بازببینی و تکرار کنی. مطمئن باشید آنچه در رویکرد جدید مدنظر ما بوده فقط و فقط ارائه یک یادگاری به مخاطبانمان میباشد زیرا این شیوه خیلی بیشتر از برنامههای زندهای که در این مدت اجرا کردهام و الان هیچ خبری ازشان نیست مرا زنده نگه میدارد.
برنامه زنده مثل الکل میپرد و نمیماند. بنابراین تنها راهی که میتواند ما و برنامههایمان را برای بچهها ماندگار کند همین است. البته ناگفته نماند طرحهای متفاوتی در ذهن داریم که قرار است در آینده به اجرا در بیاید، اما آنچه تا الان عملی شده این است که برای اولین بار تمام کلیپهای 10 سال گذشته برنامههایم را با مساعدت سازمان صداوسیما از اواخر مهر ماه در قالب 8 دیویدی به صورت هفتگی در شبکه نمایش خانگی توزیع خواهیم کرد. جالب است بدانید برای خالی نبودن فضای بین نماهنگها و جذابتر شدن کار یک اتفاق، نمایش طنز کودکانه هم تدارک دیده و تلاش کردهایم با استفاده از تکنیکها و خلاقیتهای جدید، متفاوتتر از گذشته ظاهر شویم و در عین سادگی، شکیل و دلچسب باشیم.
نمیشد همین اتفاق نمایشی در تلویزیون بیفتد تا بچههای بیشتری از آن استفاده کنند؟
این تصمیم در اجابت انتظارات و درخواستهای مردم مبنی بر عرضه باکیفیت کلیپهای برنامه برای مقابله با کپیهای غیرمجاز و بیکیفیتی که در بازار وجود داشت گرفته شد. ما در آغاز راه هستیم و اصلا یکی از دلایل توزیع هفتگی یا دو هفتگی این DVDها نیز همین است که به مرور بازخورد مخاطب را شاهد باشیم و بتوانیم برای ادامه مسیرمان برنامهریزی کنیم لذا برای تلویزیون هم طرحهایی داریم که اجازه بدهید غیرمنتظره و به وقت خودش رسانهای شود. همین قدر بدانید که اتفاقات جالبی رخ داده تا انشاءالله در آینده با مساعدت همکاران سازمان، بستر نویی را در قالب اجراهای پورنگ شاهد باشیم.
زنده به تلویزیون برمیگردید یا...؟
مطمئنا برنامه جدیدم زنده نخواهد بود چون نیازمند تجربه فضایی نو هستم. برنامه زنده قشنگ است و امکانی را فراهم میکند تا مجری بتواند تواناییهایش را به رخ بکشد. یادم میآید یک بار دکتر اسماعیل میرفخرایی (از اساتید حوزه رسانه و اجرا) به من گفت: «برنامههایی که با امیرمحمد اجرا میکنید را میبینم. خیلی خوبند. اینها را کجا ضبط میکنید؟» گفتم برنامه زنده است. ایشان با تعجب پرسید: «یعنی همه این اتفاقات و نمایشها با چنین میزانسن و دکوپاژی در برنامه زنده اتفاق میافتد؟»
بعد هم ادامه داد: «چنین ریسک و جراتی واقعا جای تبریک دارد.» وقتی این حرفها را از زبان یک استاد شنیدم خیلی خوشحال شدم لذا هنوز هم اجرای زنده را دوست دارم و به نوعی با برنامه زنده، زندهام، اما بعد از 10 سال فکر میکنم دیگر کار جدیدی نمانده که بخواهم در این حوزه انجام دهم. آیتمهایی مثل سفر به شهرستانها، ارتباط تلفنی، تیپسازی، فلاشبک به گذشته و... را اجرا کردهام ولی دیگر برایم لذتی ندارد که بخواهم این جوری ادامه بدهم. نمیتوانم با این فضای تکراری که توی ذوق میزند ارتباط برقرار کنم بنابراین باید به شیوه تولیدی تن دهم زیرا قدرت عملی که در برنامه تولیدی وجود دارد و دکوپاژ و میزانسنی که در اختیار است اصلا با برنامه زنده قابل مقایسه نیست. از این گذشته برنامه تولیدی، حرفهایتر و ماندگارتر است و شناسنامه هنری شما محسوب میشود البته به شرطی که فرصت کافی برای ارائه آن وجود داشته باشد.
پس حداقل تا پایان سال امیدی به بازآمدنتان نیست؟
نه. چون گرفتار کارهای جدیدمان هستیم اصلا شرایطش را نداریم. با این همه فکر و مشغله نمیتوان کاری انجام داد. شما هم زیاد عجله نکنید انشاءالله با یک طرح نو بازمیگردیم.
در آخرین گپ و گفتی که با هم داشتیم اعلام کردید حاضر نیستید به هر برنامه تولیدی تن دهید مگر اسبابی فراهم شود تا بتوانید برنامهای که حداقل 90 درصد بیعیب و نقص باشد را ارائه کنید. در تجربه جدیدتان این شرط را عملی کردید؟
هیچ کاری کامل نیست و شاید نقصها و ضعفهایی وجود داشته باشد، اما در مجموع از کار جدیدمان که تحت عنوان «شبکه کودک پورنگ» به زودی در قالب DVD عرضه خواهد شد راضی هستم و خیالم راحت است. خوشبختانه در این کار فضای همیشگی لحاظ شده و از پورنگ دور نیست. البته این بار برای تغییر ذائقه مخاطب و نوآوری بیشتر بهرغم این که قبلا تجربه کار با عروسک به صورت حرفهای را نداشتیم از 3 گربه عروسکی به نامهای ملنگ، قشنگ و پلنگ به ترتیب با صداپیشگی آقایان اردشیر منظم، ابراهیم شفیعی و امیر سهیلی که از دوبلورهای صاحبنام و بچههای خوشذوق سازمان هستند نیز استفاده کردیم. خلاصه قصه هم این است که عموپورنگ برای افتتاح شبکه کودک و استخدام مجری آگهی میدهد، اما سر و کله این سه گربه که اصرار دارند وارد شبکه شوند، پیدا میشود. هر یک از این گربهها به نقطه خاصی از شهر تعلق دارند. یکی از بازار ماهیفروشها و دیگری از زیرزمین آمده و با موسیقی زیرزمینی آشناست و به پیشی مانکن معروف است. گربه بعدی هم بالاشهری است. این عروسکهای بامزه همراه با امیرمحمد و یکی دو هنرمند مهمان دیگر اتفاقات جذابی را رقم میزنند که فکر میکنم برای بیننده هم جالب باشد. کارگردانی این اثر نمایشی مثل همیشه با آقای احمد علیپور که در برنامههای ما معرف حضور بینندهها بودهاند میباشد. قصه را آقای محمد علیپور نوشته و آقای حسین خلیفه نیز مدیریت تولید را عهدهدار بودهاند که جا دارد همین جا از زحمات همه این عزیزان صمیمانه قدردانی نمایم.
بچهها شما را چگونه میخواهند؟
بچهها عموپورنگی بچه میخواهند که حرف نو برای گفتن داشته باشد.
عموپورنگ عادت بچهها شده است؟
نه. زیرا عادت را میتوانی ترک کنی، اما من و بچهها به هم دلبستهایم. این دلبستگی را در برخوردهای حضوری و مجازی روزانهام با آنها احساس میکنم و گاه حتی در نگاه پیرمرد و پیرزنها هم میبینم.
چه میکنید تا لایق این همه محبت باقی بمانید؟
این لطف و محبت را به واسطه برنامه با توکل به خدا و عنایت مردم به دست آوردهام و از ابتدا همراهم نبوده است لذا باید با خودم صادق باشم و کاری کنم که از آن محروم نشوم.
چگونه؟
خوشبختانه این 10 سال، خاطره خوبی از من در اذهان عمومی باقی گذاشته است که دوست ندارم به هیچ قیمتی با تکرار کارهای گذشته آن را زیرسوال ببرم. لذا خودم را موظف میدانم که همواره با جان و دل به بهتر بودن بیندیشم.
بیننده، تلاش و صداقت را میفهمد و اگر به تعهدت ایمان آورد در مقابل کار ضعیف هم خسته نباشیدش را نثارت میکند چون میداند با تمام وجود سنگ او را به سینه میزنی نه دوام و بقای خودت را.
پس بچهها شانس آوردند که شما عموپورنگشان شدید؟
من بیشتر از آنها شانس آوردم چون نو بودن را از بچهها یاد گرفتهام. باور کنید آنچه از این مخاطبان ریزه میزه و دوستداشتنیام آموختهام را از 100 تا استاد دانشگاه هم نمیتوانستم فرابگیرم. گفتار، رفتار و نوشتههای بچهها عمیقا مرا تحت تاثیر قرار میدهد و گاه چنان افکار و ایدههایی رابه من هدیه میکند که هیچ قیمتی نمیتوان روی آن گذاشت.
تا به حال فکر کردهاید چرا بچهها شما را دوست دارند؟
پاسخ این سوال برایم دشوار است. شاید چون آن لحظهای که برایشان برنامه اجرا میکنم واقعا بچهام.
شاید هم چون برایشان کارتون پخش میکنید، شعر میخوانید، سر به سرشان میگذارید و خلاصه کارهایی انجام میدهید که پدر و مادرها فرصت و حوصلهاش را ندارند.
درست است. من در دنیای فانتزی و رویایی خودشان قدم میزنم و آنچه دوست دارند را در اختیارشان میگذارم، کاری که به قول شما، پدر و مادرها فرصت و حوصله انجام دادنش را ندارند. کدام پدر و مادری را میشناسید که اینگونه برای فرزندش وقت بگذارد؟ خیلی همت کنند لباس و غذایش را فراهم میآورند و پولی میدهند تا به مدرسه برود. متاسفانه جدا از فضای تلویزیون، چیزی به نام بازی با بچه و همسطح شدن با او را کمتر در خانهها میبینیم.
چرا تلویزیون برای بسیاری از پدر و مادرها حکم همان نخود سیاه را دارد که هر وقت بخواهند بچه را از سر خودشان باز کنند میفرستند سراغ آن؟
تاکنون به این فکر نکرده بودم، اما سوال بسیار قشنگی است که علاوه بر تلویزیون درباره بازیهای رایانهای، سیدیهای فیلم و کارتون و سایر ابزارهای نوین ارتباطی نیز صادق است. متاسفانه پدر و مادرها به جای این که برنامههایی را انتخاب کنند و در کنار فرزندانشان بنشینند تا واژهها و مفهومهایی که ممکن است من نوعی در برنامهام استفاده کنم، اما بچه متوجه نشود را برایش ترجمه کنند، توضیح دهند و خلاصه ایرادها را رتوش نمایند و راهنمایش باشند، او را پای تلویزیون به حال خود رها میکنند در حالی که تلویزیون را فقط باید در ساعتهایی معین برای بچه روشن کنند و بعد از اتمام برنامههایش با مدیریت مدبرانه و بدون استفاده از زور و تحکم، سرگرمی و مشغله فکری دیگری مثل مطالعه و قصهگویی، رفتن به پارک، گردش و بازی و ... را برایش تدارک ببینند تا سرخورده نشود.
این روزها شنیدن جمله «یاد روزهای کودکی بخیر» از زبان عمو پورنگ عجیب است؟
نه. دوران کودکی هرگز تکرارشدنی نیست. فقط یادآوری میشود. شما نمیتوانید روزهای قشنگ دهه 50 را با همه سادگیها و بازیهای سنتیاش تکرار کنید. آن روزگار تمام شده و دیگر برگشتی نیست و من گاهی از این بابت حتی برای بچههای امروز هم غصه میخورم که همه کار میکنند و همه چیز دارند جز بچگی. هر آنچه از بچگی دورشان میکند در اختیارشان است، اما چیزهایی که به دنیای خوب کودکی پیوندشان میزند را ندارند. قصهها و بازیهای قدیمی که تعامل، تکاپو، تفکر و دوستی را در ما زنده میکرد حلقه مفقوده روزگار امروز است. آن موقع وقتی در باغچه خاکبازی میکردیم کرمهای خاکی کوچک و قرمز رنگ را هم از نزدیک میدیدیم و لمس میکردیم، اما بچه پاستوریزه و استریلیزه امروز فقط اسم کرم را شنیده و عکسش را دیده است.
خان عموی همه مجریهای کودک برای شما؟
مرحوم نیرزاده را قلبا دوست دارم. خدا روحش را شاد کند و نور به قبرش ببارد. پدر پیری که با عصا، ریش سفید و شالی که به کمر میبست اوایل انقلاب در شبکه 2 برنامه آموزش الفبا را برای بچهها اجرا میکرد. با وجود این که چیز زیادی از ایشان به خاطر ندارم، آهنگ گفتارشان خوب در ذهنم مانده و هنوز هم گاهی زمزمه میکنم: «بَ بِ بُ با بو بی بَن بُن بِن» من با این حرفها برای خودم بازی میکردم. تاثیرگذار بودن مجری یعنی این. به هر حال فقط ایشان میتواند خانعموی مجریهای کودک باشد و لاغیر. البته حالا که به اینجا رسیدیم اجازه بدهید از مجریانی که خیلی برایم عزیزند هم یادی بکنم تا بچهها هم بدانند که عمو پورنگ، محمود شهریاری را مخصوصا با اجراهای کودکانه گذشتهاش فراموش نمیکند و فرزاد حسنی و احسان علیخانی را خیلی دوست دارد زیرا اینها همیشه با دست پر روی آنتن میآیند، تکرار نمیشوند و برای شعور، فکر و نگاه مخاطب احترام قائلند.
روانشناسان معتقدند رابطه کودکان با مجریان خانم به دلیل عاطفه بیشتر و حس مادرانهای که نسبت به آنها دارند خیلی بهتر از آقایان است. عمو پورنگ چگونه این قاعده را به هم ریخت؟
این مطلبی که به آن اشاره کردید کاملا کارشناسانه و درست است و من هم در جایی خواندهام البته مجریان مرد یا پسری که توانستهاند در این قالب با کودکان ارتباط خوبی برقرار کنند، در سرتاسر دنیا کم نیستند مثلا آن زمان که برنامه زنده داشتم 2 مجری مرد خارجی که در کشور خودشان شاخص بودند و مشابه همین رابطه قلبی، هنری و عاطفی را با بینندههایشان داشتند به پشت صحنه برنامه ما آمدند تا کار را از نزدیک تماشا کنند و باهم تبادل نظر داشته باشیم. من فکر میکنم شعرهایی که میخواندم، تقلید صدا و گفتارهای خیلی خیلی نزدیک به زندگی روزمره بچهها و مامان باباها در به هم ریختن این قاعده بیتاثیر نبودند. اگر یادتان باشد آن زمان در ارتباطهای تلفنی به بچه میگفتم تو مامان من باش و دختر کلاس اولی مامان من میشد درست مثل همین مامان بازیهای کودکانه که بچه در خانه انجام میدهد ـ البته خانههای قدیم چون الان کمتر کسی از این بازیها میکند! ـ خلاصه همه اینها را خیلی صاف و ساده و بچگانه جلوی دوربین آوردم و خوشبختانه بچهها احساس کردند پورنگ میتواند همبازی خوبی برایشان باشد، لذا تماس میگرفتند و میگفتند غیب شو. من ناپدید میشدم و آنها کلی ذوق میکردند. در واقع عمو پورنگ یکجور دادوستد با مخاطب و دخیل کردن بچهها در ارائه، جهتدهی و راهبری برنامه را در پیش گرفت تا بچهها خودشان کمک کنند. یکی از شاخصترین مولفههای برنامه من ارتباطهای زنده تلفنیام بود که بعدا مرسوم شد و الان همه یاد گرفتهاند. یادم میآید آن زمان که تازه این کار را شروع کرده بودیم خیلیها خرده میگرفتند که چرا ریسک میکنی و در برنامه زنده با پدر و مادرها صحبت میکنی؟ اگر یک وقت حرفی بزنند که نتوانی جمعش کنی چه؟ و... اما استدلال من این بود که ما صادقانه و محترمانه در فضای کودک با خانوادهها گپ میزنیم و حال و احوال میکنیم بعد هم در بازیهای آموزشی ساده و فانتزی بدون خرج مشارکتشان میدهیم تا یاد بگیرند بچه را به امید تلویزیون رها نکنند و بروند دنبال کارشان. این روشها که اکنون همهگیر شده ما را به بچهها نزدیک کرد و رابطهمان را بهتر نمود.
این همهگیری و شبیهسازی آیتمها که الان در برنامههای کودک با آن مواجهیم، خطرناک نیستند؟
نماهنگ، کلیپ، ولههای کوتاه و حتی تیتراژ برای کار کودک اولین بار در برنامه ما ابداع و آغاز شد، اما این دلیل نمیشود که دیگر کسی سراغشان نرود از آن طرف هم دلیل نمیشود شبیه ما بسازد و اصلا تمام ساختار برنامهاش را با این آیتمها پر کند. دگرگونی یا به عبارتی دگردیسی نیاز همیشگی ماست، اما نه به قیمت شباهت. این شبیهسازیها آفت خطرناکی است، زیرا در اولین گام به بچهها میآموزد بدون تفکر، مقلد باشند و به جای اینکه ابتکار عمل و خلاقیت به خرج دهند از همدیگر تقلید کنند در حالی که اگر قرار بود اینگونه باشد انسان به نوآوری نمیرسید و پیشرفت نمیکرد. ایده یکی است، اما شیوههای ارائه باید مختلف و متفاوت باشد. تا کی میخواهیم شعر بخوانیم، بالا و پایین بپریم و با میمیک صورتمان 4 تا بچه را بخندانیم؟ اگر این شعرها و لباسهای رنگی را از ما بگیرند چیزی برای ارائه خواهیم داشت؟ مجری موفق کسی است که فارغ از هیاهو و همهمه رنگها و آهنگها تنها با یک زبان ساده کودکانه ارتباط برقرار کند و مورد پذیرش قرار بگیرد.
مثل مجریان دهه 60 که تنها با مهربانی گفتار خود در ذهن کودکان ماندگار شدند؟
دهه 60 دو تا برنامه بیشتر نبود و مخاطب حق انتخاب نداشت، اما الان که شرایط فرق کرده نباید این حق را زیرپا بگذاریم و صرف اینکه برنامهای داشته باشیم تا 4 نفر را بخنداند و آنتن پر شود با ندانمکاری و کلاهبرداری کارهای یکسان در فرم و محتوا را به خورد بچهها بدهیم.
چرا به اینجا رسیدیم؟
چون انگیزه باید حرف اول را بزند که نمیزند. آدمهایی که برای کودک کار میکنند واقعا باید علاقهمند باشند. مثلث عشق، علاقه و انگیزه شما را به نوآوری وادار میکند.
اما همه از علاقه و انگیزه دم میزنند.
اگر برنامهها را کنار هم بگذارید تا مخاطب کلاهش را قاضی کند براحتی مشخص میشود چه کسی واقعا نوآورانه کار کرده و عاشق بچهها بوده و چه کسی شعار داده است.
چندی قبل خبر اخاذی فرد کلاهبرداری که با سوءاستفاده از نام و شهرت عموپورنگ به بهانه برگزاری جنگ کودک در شهرهای مشهد و دورود اقدام به بلیتفروشی کرده و مبالغ هنگفتی به جیب زده بود، شما را تیتر صفحه حوادث روزنامهها کرد. میخواهم بدانم مگر برای برنامههایی که خارج از سازمان اجرا میکنید بلیتفروشی میشود؟
نه. به هیچ عنوان چنین برنامههایی را نمیپذیرم، زیرا این رفتار قطعا شأن یک هنرمند را پایین میآورد.
از این فرد شکایت کردید؟
از قدیم گفتهاند بار کج هرگز به منزل نمیرسد. خوشبختانه قبل از این که کار به شکایت ما برسد خودش در دام افتاد و همین که ماجرا رسانهای شد نشان میدهد خود سازمان هم پیگیر بوده است. من هرگز به چنین کارهایی راضی نیستم و خدا را شکر میکنم که دستگیر شد. پولی که به قیمت بازی کردن با احساس پاک بچهها و ضربه زدن به روح و روان آنها به دست آید قطعا خوردنی نیست و گلوگیر میشود.
این روزها عموپورنگ خستهتر است یا داریوش فرضیایی؟
هیچکدام. هر دو بسیار سرپا و پر انرژی هستیم، چون به عشق بچهها زندگی میکنیم. این علاقه قلبی است و به تلویزیون و هنر هم ربطی ندارد. فکر نمیکنم جایگزین هم داشته باشد.
دوست دارید «خداقوت» یکدهه ماندن و بودن با بچهها را از زبان چه کسی بشنوید؟
مدتی قبل خانمی که خودش را سوپروایزر یکی از بیمارستانها معرفی میکرد با من تماس گرفت و در حالی که صدایش میلرزید گفت یکی از بچههایی که شیمی درمانی میشود و پزشکان از او قطع امید کردهاند خیلی دلش میخواهد شما را ببیند. باورم نمیشد با این که جلوی دوربین نیستم باز هم میتوانم بهانه شادی و آرزوی یک بچه باشم. خدا را هزار مرتبه شکر کردم و با افتخار به دیدارش رفتم و آنقدر گفتم و خندیدم تا حداقل برای دقایقی هم که شده درد را فراموش کند. یکی از دوستانم که همراهم بود بیمقدمه عکس گرفت که شب شهادت حضرت امام جعفر صادق(ع) تحت عنوان «امشب اشکی میریزد» در سایتم که به نشانی Farziaee.ir در دسترس است گذاشتم. این خدا قوت را من آن روز از امیرعلی گرفتم و ممنون خدا هستم که با همه گناهکاری و سراپا تقصیر بودنم این توفیق را نصیبم کرده است.
وبلاگنویسی را دوباره از سر گرفتید؟
بله. پل ارتباطی مناسبی است مخصوصا وقتی از اجرا دوری و میخواهی دوستی و ارتباط قلبیات را با بچهها حفظ کنی تا کسی دلنگرانت نشود.
ممکن است بچهها در آینده صدای عموپورنگشان را از رادیو کودک ـ که بزودی راه میافتد ـ هم بشنوند؟
تا حالا به این موضوع فکر نکردهام. اگر طرح نو و قابل ارائهای داشته باشم و فرصت مهیا شود فکر بدی نیست، اما در حال حاضر مثل همه آدمها هزاران مشغله و برنامه برای زندگیام دارم که باید به آنها برسم.
پس اگر میخواهید بیش از این مزاحم کار و زندگیتان نشویم کادوی بچهها در روز جهانی کودک را بدهید تا با شما خداحافظی کنیم.
خواهش میکنم. روز جهانی کودک، یک روز است، اما افرادی که برای کودکان کار میکنند هر روزشان روز کودک است. من هم به عنوان عضوی کوچک از جامعهای بزرگ که در خدمت بچهها هستند، DVD شبکه کودک پورنگ را به همه بچهها تقدیم میکنم به امید این که با تماشای خاطرات این 10 سال طعم خوش فاصله نگرفتن از عالم بچگی و به عبارتی بزرگ شدن و بچه ماندن را بچشند و دعاگوی همه کسانی باشند که غصه خوردند و سختی کشیدند تا آنها شاد بمانند. این را هم اضافه کنم که در چند سال گذشته من تنها نبودم، بنابراین لازم است از آقایان مسلم آقاجانزاده (تهیهکننده پرتلاش برنامههای عموپورنگ)، احمد علیپور (کارگردان هنری) و همه کارگردانهای تلویزیونی شبکه 1 و 2 که در این مدت با افتخار جلوی دوربینشان رفتم صمیمانه قدردانی کنم. از سرکار خانم شکوه قاسمنیا (شاعر خلاق و خوب کشورمان) و آقایان صدری و نصرتی که زحمت ساخت آهنگهای برنامه را به عهده داشتند هم ممنونم.
پنج شنبه 90 آبان 5 , ساعت 8:28 عصر
نوشته شده توسط مجتبی فروتن تنها | نظرات دیگران [ نظر]